نوشته های برچسب خورده در : خدا

خدایا امشب را مهمان تو هستم

ساعت های پایانی سال 1394 هست.

داشتیم توی کوچه قدم میزدیم. هستی (دختر داداشم) بهم گفت بریم باهم عکس بگیریم من لباس فرشته ها رو میپوشم.

گفتم پس من چی ؟!

یکم فکر کرد گفت: تو هم لباس خدارو بپوش…

جملش یکم سنگین بود. سنگین تر از چیزی که فکر میکردم. یه بچه ۶

ادامه مطلب

حسین …

من از “حسین” قدر این آدمایی که این روزا سیاه میپوشن، ریش میزارن و صدای نوحه ی ماشینشون تا دوکوچه اونورتر میرسه ، چیزی نمیدونم

من تا نصف شب توی خیابونا عزاداری نمیکنم نه …

گاهی اوقات حتی حس میکنم من مسلمان نیستم!!!

اما گاهی اوقات تو خودم فرو میرم… فکر میکنم، به

ادامه مطلب